روزمرگی های چرچیل

امروز قراره برا اولین بار با اکیپ و دوستای دخترخاله‌هام برم بیرون 🤔

از آنجایی ک دخترخاله‌های گرام جزو شاخای شهرن

باید تیپ بزنم

دلم برا اکیپ خودمون تنگ شد چقد راحت بودم !!!!

خیلی راحت‌ی گونی میپوشیدم میرفتم😂

پ.ن:از اونجور جا‌ها نیست . فقط میریم اطراف شهر آتیش بزنیم دور هم باشیم و فقط چایی و تنقلات و سیب زمینی کبابی داریم و تمام😅

مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد

هایده تو بخون من گریه کنم باشه؟!:)

پ.ن:ممنونم از سازنده‌های نوکیا ک انقد مقاوم ساختنش

✓از اینکه کم حرفم بدم میاد ....کاش از اون آدمایی بودم ک همیشه حرف دارن برا گفتن و همه رو دور خودشون جمع میکنن

✓از اینکه انقد محافظ کارم هم بدم میاد کاش یاد می‌گرفتم دلم و بزنم ب دریا

✓از اینکه اعتماد ب نفسم پایینه خیلی بیشتر بدم میاد هر چی میکشم و نمیکشم از اینه

✓ماهک جانم ببخشید حس میکنم نمیتونم تو اون چالشی ک گفتی شرکت کنم چون اصلا نمیشناسم خودمو🥺

✓بزرگارین دشمنم خودمم ک هیچ جوره از پسش برنمیام

نمی‌دونم چرا هر چی بیشتر میگذره

بیشتر گذشته حسام تو چشممه😐

امروز ک داشتیم باهم حرف می‌زدیم

وسط حرفاش‌ی چیزی عین خوره افتاد ب جونم

هر کاری کردم نتونستم بیخیالش شم

و خیلی رک و یهویی گفتمش😐

شاید کارم درست نبود

شاید جواب حسامم راست نبود

ولی هر چی بود تو این شرایط مثل من نباشید

الان‌ی دغدغه دیگه دارم :نکنه من و خر فرض کرده و دروغ گفت!!!!!

برا شما گذشته آدما مهم نیست؟!

برا من مهم نیست ولی دلم میخواد هیچی از گذشتش ندونم هیچییییییییی